۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

اونا که حبسی کشیدن می دونن

حبس شده ام درگذشته 

گذشته ای که دوستش ندارم، آزارم میدهد، غمگینم می کند 
احمق و خنگم می کند 

همینطور مانده ام و نمی دانم چطوری بیرون بیایم
می دانم باید به آینده فکر کرد
نقشه کشید
تلاش کرد 
راه پیدا کرد

گفتم که اما 
احمق و خنگ شده ام و همینطور الکن و افلیج مانده ام و گذشته ام از کودکی های دور تا دو سال پیش مدام دور سرم می چرخند 
احساس سرگیجه و تهوع می کنم

دلم می خواست دستی قوی مرا بیرون می کشید

مثل آن عصر سیاه مستی که دنیا می چرخید
می چرخید و من تهوع و سرگیجه ای داشتم که نگو


۱ نظر:

R 25 گفت...

هنوز خوب می نویسید.... هنوز