حبس شده ام درگذشته
گذشته ای که دوستش ندارم، آزارم میدهد، غمگینم می کند
احمق و خنگم می کند
همینطور مانده ام و نمی دانم چطوری بیرون بیایم
می دانم باید به آینده فکر کرد
نقشه کشید
تلاش کرد
راه پیدا کرد
گفتم که اما
احمق و خنگ شده ام و همینطور الکن و افلیج مانده ام و گذشته ام از کودکی های دور تا دو سال پیش مدام دور سرم می چرخند
احساس سرگیجه و تهوع می کنم
دلم می خواست دستی قوی مرا بیرون می کشید
مثل آن عصر سیاه مستی که دنیا می چرخید
می چرخید و من تهوع و سرگیجه ای داشتم که نگو
۱ نظر:
هنوز خوب می نویسید.... هنوز
ارسال یک نظر