۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید


 روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد
مزد غـسـال مرا   سیــــر   شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا  حـــال خرابش بدهید
بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید  واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ
جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید
روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلم تـاک زنـیـــــــد
روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفــــت


این غزل را خیلی دوست دارم، قبل از این که بخوانمش، از خیلی پیشتر ها، شاید روزگار 15 سالگی، دلم می خواست برای من هم چنین اتفاقی بیفتد،  برایم دف بزنند و خاطرات خوبی که با هم داشتیم را بگویند و بخندند، با این تفاوت که من خواسته ام سوزانده شوم و خاکسترم را در یک بیشه سبز و زیبا روی زمین بپراکنند

و به جای ختم برایم مهمانی بگیرند و همه لباس های رنگی و شاد بپوشند و مثل همیشه حرف بزنند و بخندند، تمیز و مرتب و عطر زده ، مثل همیشه ای که بودم


۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

خواب

می روم بخوابم
دلم می خواهد خواب ببینم
ساعت ها و ساعت ها
دلم می خواهد قلبم را جا بگذارم روی آن سنگ سیاه محبوس در تاریخ گوریده ام و خودم را از آن لابیرنت بی انتهای لعنتی بیرون بکشم

دلم می خواهد یک بار برای همیشه باور کنم آن تصویر بازتاب رویا پردازی های من بود
باور کنم واقعیت جز از توهم من بود

دلم برای یک لحظه زندگی بی تو تنگ شده

بخوابم شاید خواب خوش ببینم

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

bruno mars - grenade


 Yes, I would die for ya baby; But you won't do the sam







Easy come, easy go
That's just how you live, oh
Take, take, take it all,
But you never give
Should of known you was trouble from the first kiss,
Why were they open?
Gave you all I had
And you tossed it in the trash
You tossed it in the trash, you did
To give me all your love is all I ever asked,
Cause what you don't understand is
I’d catch a grenade for ya (yeah, yeah, yeah)
Throw my hand on a blade for ya (yeah, yeah, yeah)
I’d jump in front of a train for ya (yeah, yeah , yeah)
You know I'd do anything for ya (yeah, yeah, yeah)
Oh, oh
I would go through all this pain,
Take a bullet straight through my brain,
Yes, I would die for ya baby;
But you won't do the same

No, no, no, no
Black, black, black and blue beat me till I'm numb
Tell the devil I said “hey” when you get back to where you're from
Mad woman, bad woman,
That's just what you are, yeah,
You’ll smile in my face then rip the breaks out my car
Gave you all I had
And you tossed it in the trash
To give me all your love is all I ever asked
Cause what you don't understand is
I’d catch a grenade for ya (yeah, yeah, yeah)
Throw my hand on a blade for ya (yeah, yeah, yeah)
I’d jump in front of a train for ya (yeah, yeah , yeah)
You know I'd do anything for ya (yeah, yeah, yeah)
Oh, oh
I would go through all this pain,
Take a bullet straight through my brain,
Yes, I would die for ya baby;
But you won't do the same

If my body was on fire, ooh
You’ d watch me burn down in flames
You said you loved me you're a liar
Cause you never, ever, ever did baby...
But darling I’ll still catch a grenade for ya
Throw my hand on a blade for ya (yeah, yeah, yeah)
I’d jump in front of a train for ya (yeah, yeah , yeah)
You know I'd do anything for ya (yeah, yeah, yeah)
Oh, oh
I would go through all this pain,
Take a bullet straight through my brain,
Yes, I would die for ya baby;
But you won't do the same.
No, you won’t do the same,
You wouldn’t do the same,
Ooh, you’ll never do the same,
No, no, no, no

باور نمی کنم

مدت هاست با تو گفتگو می کنم
پاسخی نیست اما

گفت هست اما گو نیست
شاید اصلن گفتگو نباشد

 منولوگ هم نیست، از آن رو که من با خودم حرف نمی زنم، با تو حرف می زنم، پس به نظر می رسد باید صحبت هایم شنونده ای خاص داشته باشد

که ندارد

پیش تر ها که یحتمل گفتگویی بود و به درازا هم می کشید و به خیالم پاسخی هم دریافت می کردم، صدای خودم را می شنیدم که می گفت: رهایم کن، حوصله ندارم، حوصله ای هیچ چیز ندارم

آن روزها چهره ات پیش رویم بود، صدایت در گوشم

این روزها نه تصویر است، نه صدا، نه گفتگویی

این روزها هیچ عبارتی جز این به نظرم نمی رسد:

در ذهن من تصویری اصیل و نجیب  و توانا و به غایت برازنده از تو نقر شد که پاک شدنی نیست
می گویم نقر رشد، نمی گویم رسم شد
به سختی هم نقر شد
( از کلمه ی" نقر" خوشم می آید به چشم من طوری خشن است،نه! عمیق است، می خواهم بگویم  تصویر تو به طور مهیب عاشقانه ای ، سخت عمیق نقر شد )
نه پاک می شود و نه مخدوش 
شاید اصلن یک شاهکار هنری باشد، چنان که کامل و دقیق و دلنشین است
و باز صدایم را می شنوم که:

باور نمی کنم
باور نمی کنم
امکان ندارد

آن تصویر خدشه ناپذیر است، پاک نشدنی است
 نمی شود
نمی شود

و بعد صدایی در سرم نهیبم می زند که :


خاطرت نمی آید  با همان صدا که دوستش داشتی از دور دست ها شنیدی: ظاهرن  ذهن شما به شدت خیالپرداز است!!!
به یاد بیاور لعنتی!


 با خوت هزار باراز همان صبح که بیدار می شوی تکرار کن:  شنیده هایت را به یاد بیاور هالو، تصویر بود! تصویر! یک خیالپردازی دل انگیز!!!

 هم ارز واقعی ندارد، می شنوی؟؟

و گفتارم که نه گفتگو است، نه شباهتی به منولوگ دارد نه سرزنش، به طور اندوه باری پاره می شود با تریشه های آویخته و ملول ، و من پرت می شوم به ....... 

همان جا که بودم

باید بروم

مبادا دیر شود

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

شبانه ها

شب ها می آید چند ساعتی می ماند و می رود
دلگیر است و عصبانی
اما مثل همیشه گرم است
یا من اینطور احساس می کنم

می آید و می ماند، اما سر می گرداند و رو ترش می کند
تلاش می کنم در آغوشش بگیرم
مقاومت می کند، گاهی اما با مهری زیر پوستی و پنهان،  کمی در بازوهایم خودش را رها می کند، فقط کمی، فقط گاهی
و باز جنگ می کند و چشم می گرداند و چهره پنهان می کند
همه اما در مرز بازوهای های من
غریب نیست؟
شب ها بیاید و 5-6 ساعتی بماند و خشم  بگیرد و بی صدا پرخاش کند، در آغوشم جنگ کند که نماند، اما گرم و گرم ؟
و نخواهد که قفل بازوهایم باز شود

گیج می شوم

پس  چه؟

پس چرا؟

۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

لابیرنتی از جنس تاریخ گوریده

همه چیز خوب و امن و آرام است

زندگی زیبا و رنگارنگ به راه خودش می رود و مرا هم  همراه خودش می کشد

آنقدر در این  چند ماه اخیر خبر های عجیب و غریب خوانده ام و دهانم خشک شده، که این روز ها دیگر شگفت زده هم نمی شوم 
غم  و نگرانی هم شده دو گلوله در شقیقه هایم که گاهی کوچک می شود قدر ارزنی گاهی می رود که جثه ام را در نوردد
کج دار و مریز می روم که سرطانی نشود، به تازه گی در اندازه ای نه کوچک و نه بزرگ منجمد شده اند

در سرزمینی که زندگی می کنم می توانی برای آینده ات هدفی بگذاری، برای رسیدن به آن نقشه بکشی، روی عوامل کمک کننده اطرافت حساب کنی و به سمت جلو بروی و ..... به هدفت برسی و لمسش کنی
یا 
می توانی به آرامی همان هدف های دست یافته قبلی  را که داری حفظ کنی و راضی باشی

من از گروه اولم ، طورهایی درجا می زنم اما، از آن رو که دچار شده ام 

دچار یک تاریخ گوریده به همِ پراز گره که از پشت مرا در میان گرفته انگار که در یک لابیرنت گرفتارم کرده باشد و طفلی من که هنوز با سرگردانی پی راه خروج می گردم

همه خوشی اش این است که دیگر قسمت های تاریک و وهم انگیز ابتدای لابیرنت را پشت سر گذاشته ام، حالا گیر این تار های گوریده به هم سمج و دست و پاگیر هستم

تار های چسبناکی که هنوز به بعضی از نقاط بدنم چسبینده اند  و هر چه تلاش می کنم برای رهایی، بیشتر گرفتار می شوم

تارهایی دلم را چسبانده اند به جایی، کسی، صخره ای سیاه در گذشته ، گاهی آویزان می مانم، گاهی پایم به زمین می رسد،دلم می خواهد بروم، به سمت نور هم فرار می کنم، اما به عقب پرتاب می شوم، و در میان این رفت و برگشت های یویو وار تصاویر گذشته را بارها و بارها می بینم، گاه روشنتر، شفاف تر، نقاط کور باز می شوند  و من شگفت زده  ، آنقدر که خشکم می زند و بر جای می مانم
و باز نور جذبم می کند، فراموش می کنم  دلم ، ذهنم،  تمام بودنم با تاری به آن صخره سیاه گذشته ی نفرین شده چسبیده، خیز بر می دارم و می دوم تا راه خروجی را پیدا کنم و ... رها

که باز پیچیده شد در الیاف آن تار، مثل پرونه ای اسیر تارهای عنکبوت ، تار های عنکبوت چسبناک تاریخ گوریده ام به عقب کشیده می شوم و باز من می مانم آن سنگ سیاه 

هدفم این است که بیرون بیایم، بیرون خواهم آمد. اما این  جهیدن و دویدن و دوباره به عقب پرتاب شدن مدام، زخمی ام کرده و زخم ها خسته ام
جای خراش ها و زخم ها می سوزد، خون ریز نیستند ، خشک و ترک ترک شده اند و بسته نمی شوند، به جنبشی سر باز می کنند
مرطوب می شوند جز جز می کنند، انگار شکاف ترک و خراش ها از فرط خشکی و تلاش بی ثمر برای گریز عمیق تر و سوزان تر شده اند
دل ترک ها را که نگاه می کنم عمیقند و قرمز و داغ، قرمزی و داغی فلز مذاب را به یادم می آورد
انگار زغال  از آتش گل انداخته ای دائم گوشت های آزرده را بسوزاند
دردی است برای خودش

این وصف زخم های من است، خونین نیستند
تازه نیستند، کهنه و خشک و عمیق و سوزانند و  ترک ترک با جریانی از فلز مذاب در میان
 من زخمی و خراشان و خسته ، حبس شده در لابیرنت تاریخ گوریده ام میان یک زندگی امن و آرام قل می خورم، فرصت کنم  از میان آن همه تار و خار و خاشاک پنجره ای به زندگی باز می کنم، رو به همان متغیر امن و صلح آمیز  و شاد و درخشان که به راه  خودش می رود و مرا در گوریده ام با زخم هایم پی خودش می کشد نگاهی می اندازم و می گویم

وه! زندگی را عشق است

بگذار از این گوریده غلتان بیرون بیایم، آن وقت به جای این که پی زندگی بدوم، سوارش خواهم شد و هر دو به تاخت ازاین  تاریخ و گذشته دور خواهیم گشت تا به زندگی های نکرده در انتظارم برسم تا سرانجام توسن زندگی من هم به مقصد برسد و پیاده شوم

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

سر ِ رفتن ندارم

نترس،
من به تو تعلق دارم،
اما
نه مسافرم نه گدا،
من ارباب تو ام
آن که در انتظارش بودی
و اکنون گام می نهم
در زندگی ات
سر ِ رفتن ندارم
و هیچ چیز
 جز ماندن با تو


پابلو نرودا