۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

باور نمی کنم

مدت هاست با تو گفتگو می کنم
پاسخی نیست اما

گفت هست اما گو نیست
شاید اصلن گفتگو نباشد

 منولوگ هم نیست، از آن رو که من با خودم حرف نمی زنم، با تو حرف می زنم، پس به نظر می رسد باید صحبت هایم شنونده ای خاص داشته باشد

که ندارد

پیش تر ها که یحتمل گفتگویی بود و به درازا هم می کشید و به خیالم پاسخی هم دریافت می کردم، صدای خودم را می شنیدم که می گفت: رهایم کن، حوصله ندارم، حوصله ای هیچ چیز ندارم

آن روزها چهره ات پیش رویم بود، صدایت در گوشم

این روزها نه تصویر است، نه صدا، نه گفتگویی

این روزها هیچ عبارتی جز این به نظرم نمی رسد:

در ذهن من تصویری اصیل و نجیب  و توانا و به غایت برازنده از تو نقر شد که پاک شدنی نیست
می گویم نقر رشد، نمی گویم رسم شد
به سختی هم نقر شد
( از کلمه ی" نقر" خوشم می آید به چشم من طوری خشن است،نه! عمیق است، می خواهم بگویم  تصویر تو به طور مهیب عاشقانه ای ، سخت عمیق نقر شد )
نه پاک می شود و نه مخدوش 
شاید اصلن یک شاهکار هنری باشد، چنان که کامل و دقیق و دلنشین است
و باز صدایم را می شنوم که:

باور نمی کنم
باور نمی کنم
امکان ندارد

آن تصویر خدشه ناپذیر است، پاک نشدنی است
 نمی شود
نمی شود

و بعد صدایی در سرم نهیبم می زند که :


خاطرت نمی آید  با همان صدا که دوستش داشتی از دور دست ها شنیدی: ظاهرن  ذهن شما به شدت خیالپرداز است!!!
به یاد بیاور لعنتی!


 با خوت هزار باراز همان صبح که بیدار می شوی تکرار کن:  شنیده هایت را به یاد بیاور هالو، تصویر بود! تصویر! یک خیالپردازی دل انگیز!!!

 هم ارز واقعی ندارد، می شنوی؟؟

و گفتارم که نه گفتگو است، نه شباهتی به منولوگ دارد نه سرزنش، به طور اندوه باری پاره می شود با تریشه های آویخته و ملول ، و من پرت می شوم به ....... 

همان جا که بودم

باید بروم

مبادا دیر شود

هیچ نظری موجود نیست: