شب ها می آید چند ساعتی می ماند و می رود
دلگیر است و عصبانی
اما مثل همیشه گرم است
یا من اینطور احساس می کنم
می آید و می ماند، اما سر می گرداند و رو ترش می کند
تلاش می کنم در آغوشش بگیرم
مقاومت می کند، گاهی اما با مهری زیر پوستی و پنهان، کمی در بازوهایم خودش را رها می کند، فقط کمی، فقط گاهی
و باز جنگ می کند و چشم می گرداند و چهره پنهان می کند
همه اما در مرز بازوهای های من
غریب نیست؟
شب ها بیاید و 5-6 ساعتی بماند و خشم بگیرد و بی صدا پرخاش کند، در آغوشم جنگ کند که نماند، اما گرم و گرم ؟
و نخواهد که قفل بازوهایم باز شود
گیج می شوم
پس چه؟
پس چرا؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر