۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

شبانه ها

شب ها می آید چند ساعتی می ماند و می رود
دلگیر است و عصبانی
اما مثل همیشه گرم است
یا من اینطور احساس می کنم

می آید و می ماند، اما سر می گرداند و رو ترش می کند
تلاش می کنم در آغوشش بگیرم
مقاومت می کند، گاهی اما با مهری زیر پوستی و پنهان،  کمی در بازوهایم خودش را رها می کند، فقط کمی، فقط گاهی
و باز جنگ می کند و چشم می گرداند و چهره پنهان می کند
همه اما در مرز بازوهای های من
غریب نیست؟
شب ها بیاید و 5-6 ساعتی بماند و خشم  بگیرد و بی صدا پرخاش کند، در آغوشم جنگ کند که نماند، اما گرم و گرم ؟
و نخواهد که قفل بازوهایم باز شود

گیج می شوم

پس  چه؟

پس چرا؟

هیچ نظری موجود نیست: