۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

لابیرنتی از جنس تاریخ گوریده

همه چیز خوب و امن و آرام است

زندگی زیبا و رنگارنگ به راه خودش می رود و مرا هم  همراه خودش می کشد

آنقدر در این  چند ماه اخیر خبر های عجیب و غریب خوانده ام و دهانم خشک شده، که این روز ها دیگر شگفت زده هم نمی شوم 
غم  و نگرانی هم شده دو گلوله در شقیقه هایم که گاهی کوچک می شود قدر ارزنی گاهی می رود که جثه ام را در نوردد
کج دار و مریز می روم که سرطانی نشود، به تازه گی در اندازه ای نه کوچک و نه بزرگ منجمد شده اند

در سرزمینی که زندگی می کنم می توانی برای آینده ات هدفی بگذاری، برای رسیدن به آن نقشه بکشی، روی عوامل کمک کننده اطرافت حساب کنی و به سمت جلو بروی و ..... به هدفت برسی و لمسش کنی
یا 
می توانی به آرامی همان هدف های دست یافته قبلی  را که داری حفظ کنی و راضی باشی

من از گروه اولم ، طورهایی درجا می زنم اما، از آن رو که دچار شده ام 

دچار یک تاریخ گوریده به همِ پراز گره که از پشت مرا در میان گرفته انگار که در یک لابیرنت گرفتارم کرده باشد و طفلی من که هنوز با سرگردانی پی راه خروج می گردم

همه خوشی اش این است که دیگر قسمت های تاریک و وهم انگیز ابتدای لابیرنت را پشت سر گذاشته ام، حالا گیر این تار های گوریده به هم سمج و دست و پاگیر هستم

تار های چسبناکی که هنوز به بعضی از نقاط بدنم چسبینده اند  و هر چه تلاش می کنم برای رهایی، بیشتر گرفتار می شوم

تارهایی دلم را چسبانده اند به جایی، کسی، صخره ای سیاه در گذشته ، گاهی آویزان می مانم، گاهی پایم به زمین می رسد،دلم می خواهد بروم، به سمت نور هم فرار می کنم، اما به عقب پرتاب می شوم، و در میان این رفت و برگشت های یویو وار تصاویر گذشته را بارها و بارها می بینم، گاه روشنتر، شفاف تر، نقاط کور باز می شوند  و من شگفت زده  ، آنقدر که خشکم می زند و بر جای می مانم
و باز نور جذبم می کند، فراموش می کنم  دلم ، ذهنم،  تمام بودنم با تاری به آن صخره سیاه گذشته ی نفرین شده چسبیده، خیز بر می دارم و می دوم تا راه خروجی را پیدا کنم و ... رها

که باز پیچیده شد در الیاف آن تار، مثل پرونه ای اسیر تارهای عنکبوت ، تار های عنکبوت چسبناک تاریخ گوریده ام به عقب کشیده می شوم و باز من می مانم آن سنگ سیاه 

هدفم این است که بیرون بیایم، بیرون خواهم آمد. اما این  جهیدن و دویدن و دوباره به عقب پرتاب شدن مدام، زخمی ام کرده و زخم ها خسته ام
جای خراش ها و زخم ها می سوزد، خون ریز نیستند ، خشک و ترک ترک شده اند و بسته نمی شوند، به جنبشی سر باز می کنند
مرطوب می شوند جز جز می کنند، انگار شکاف ترک و خراش ها از فرط خشکی و تلاش بی ثمر برای گریز عمیق تر و سوزان تر شده اند
دل ترک ها را که نگاه می کنم عمیقند و قرمز و داغ، قرمزی و داغی فلز مذاب را به یادم می آورد
انگار زغال  از آتش گل انداخته ای دائم گوشت های آزرده را بسوزاند
دردی است برای خودش

این وصف زخم های من است، خونین نیستند
تازه نیستند، کهنه و خشک و عمیق و سوزانند و  ترک ترک با جریانی از فلز مذاب در میان
 من زخمی و خراشان و خسته ، حبس شده در لابیرنت تاریخ گوریده ام میان یک زندگی امن و آرام قل می خورم، فرصت کنم  از میان آن همه تار و خار و خاشاک پنجره ای به زندگی باز می کنم، رو به همان متغیر امن و صلح آمیز  و شاد و درخشان که به راه  خودش می رود و مرا در گوریده ام با زخم هایم پی خودش می کشد نگاهی می اندازم و می گویم

وه! زندگی را عشق است

بگذار از این گوریده غلتان بیرون بیایم، آن وقت به جای این که پی زندگی بدوم، سوارش خواهم شد و هر دو به تاخت ازاین  تاریخ و گذشته دور خواهیم گشت تا به زندگی های نکرده در انتظارم برسم تا سرانجام توسن زندگی من هم به مقصد برسد و پیاده شوم

هیچ نظری موجود نیست: