۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

ولی باز دارم امید به فردا

گمان می کنم همه می دانیم شکوه چنین آرزویی چقدر بیش از احتمال واقعیت پیدا کردن تصویری است که خیالش مارا به خلسه فرو می برد 
ذهن رویا پرور ما با تصویر پردازی شگرفی روزی که آرزو داریم به خانه باز گردیم را می سازد و رنگ آمیزی می کند
و بعد از شوق آن همه رنگ و نور غرق در شادی می شود، گام بعدی حاضر کردن همه غایبان است، همه کسانی را که دوست داریم با زیبا ترین و جوان ترین و شاد ترین چهره شان در گوشه گوشه تصویر می گذاریم
داستان پس زمینه، ملغمه ای است از همه خاطرات خوش و تصاویر زیبای گذشته 
خیال می کنیم و لبخند می زنیم
کمی بعد اما متاثر می شویم، و بعد تر حس آوارگی است که روی پوستمان پنجه می کشد
و .....  اشکی که امان نمی دهد 
چرا که که خوب می دانیم چنین تصویری هیچ گاه معادل واقعی پیدا نخواهد کرد
.
.
.
 .

۲ نظر:

تاج ماه گفت...

به نظر من كه هر خيالي امكان واقعي شدن دارد و چه بسا كه خيلي از چيزهايي كه در زندگي ام با خاطره اش خوش بودم و گمان مي كردم هرگز واقعيت پيدا نمي كند واقعيت پيدا كرد و مي دانم كه بخاطر اين بود كه مي خواستم و شد
مي خواستم و مي شود را هرگز فراموش نمي كنم.

life گفت...

سخت است که حس خانه را با همه خاطرات خوش دوباره تصویر واقعی کنیم، با رفتگان چه خواهیم کرد؟ با همه تغییرات رخ داده؟
گمان می کنم باور این که خیال ما از خانه، چنان که ذهنمان تصویر پردازیش می کند واقعیت پذیر نیست، کمی کمکمان کند تا آرام بگیریم، ما تصاویری از گذشته را به حال می سرانیم با همه بوی ها و فضای های خوش بچگی رنگ آمیزیش می کنیم، عشق های بی سر انجاممان را با مهری تمام دوباره بازسازی می کنیم و شاید موزیک متنی هم رویش بچسبانیم و .... احساس سبکی و شادی می کنیم، در نهایت باید بپذیریم که این ها خیال های رنگین ما هستند، حتی به رویا هم سر خم نمی کنند چه همزمان می دانیم دست نایافتنی اند

یا حد اقل من اینطور فکر می کنم