۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

هزار و یک روز

راست می گوید میترا 
آدم های ساده ای که خاکشان با شبنم عشق گل شده باشد باز هم زخم می خورند
.
.
.
دچار یک خالی بزرگم
در گذشته غوطه نمی خورم
در خاطرات هم به هکذا
تصویر ها خیلی گذرا از برابر چشمانم می گذرند و گاهی خیلی محو، دچار گیجی غریبی شده ام
فردا یک اتفاق است که به آن فکر نمی کنم، حال و رخداد های  جاری در آن هم چه بخواهم و چه نخواهم می گذرد و من و هیچ پدیده ی دیگری در آن ماندنی نیستیم
.
.
.
 دلم صدای گرم و دوستانه یک زن را می خواهد که برایم کتاب هزار و یک روز دکتر لطفعلی بریمانی را بخواند و من را در خیال و رویا غرق کند

۱ نظر:

ناشناس گفت...

قوانين علمي را به هم زده اي.
نبودنت وزن دارد
تهي اما سنگين