۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

تنهایی

یک احتیاج خیلی واقعی به فشار دوستانه یک دست واقعی از یک دوست واقعی ( نه خیالی)  روی شونه هام
دور شونه هام
دور کمرم
روی پشتم 
داشتم
دارم که 
من رو به سمت جلو هل بده 

یک احتیاج واقعی به یک نگاه دوستانه و واقعی از چشمان واقعی یک دوست واقعی داشتم

دارم که 

نگاهم کنه و با صدای واقعی یک دوست واقعی بهم بگه 
برو دارمت
.
.
.

ندارم، نیست
.
.
زیر شونه های مامک رو گرفتم، به سختی بلندش کردم، تمام وزنش رو انداخته روی من، انگار نه انگار که یه جفت پا هم داره
دارم هلش می دم به جلو

لامذهب با یه ذره جثه مثل یه کامیون سرب سنگینه

۱ نظر:

تاج ماه گفت...

خوب نمي رسم بهت سر بزنم خودتو شل مي كني رو خودت ها
فكر كردي همين كه مي توني مامكي باشي كه مامكي رو حمل كنه كم كاريه ؟
ساليان ساله كه من با خودم دوستم و تنها خودمم كه به درد خودم گوش مي دم در شادي هام شريكم دست به پشتم مي زنم ؛ باريكلا خانم برو جلو . دستت درد نكنه خانم . بيا با من حرف بزن كسي به جز منِ به حرفت گوش نمي ده كسي دستت رو وقتي كه دلت به اندازه يك كوه سنگينه نمي گيره به غير از خودت ...
پس اين خودي رو كه مامك سنگين رو گرفته دست كم نگير و كمي براش احترام قائل شو