پیشتر ها بی قرار که می شدم کتاب می خواندم، و گاهی کتاب مقدس، اصلن رنگ و جلد بندی و زه کشی و شیرازه و بوی کتابم را دوست داشتم، در دستانم که بود اول طورهایی قلبم تندتر می زد بعد آرام می گرفت، جلد سرمه ای ساده داشت با کاغذهای پوستی به نازکی حریر و به رنگ لاجوردی بسیار روشن، کتاب که بسته بود صفحاتِ روی هم به رنگ سرمه ای جلد بودند، یک طوری همه روحم نوازش می شد، وقتی صفحات را لمس می کردم حتی سر انگشتانم هم لذت می بردند، می نشستم روی مبل قرمزی در آپارتمان کوچکی که داشتم کنار ویترینی از همه یادگاری قدیمی و خصوصن چوبی و معطر ، عودی با شمیم جنگل های بارانی می سوزاندم و شناور می شدم در تاریخی دور که کلمات کتاب نگاشته شده بود
در میان داستان های کتاب مقدس، غزل غزل های سلیمان مرا عاشق می کرد، عاشق تر می کرد حتی.
به نگاه من کلمات ساده، شاعرانه، عاشقانه و پر از تمنایی حزن انگیز اما با شکوه تمام کنار هم قرار گرفته اند، شاید تصاویری که غزل رسم می کند از آن رو برایم زیباست که برخاسته ذهنی است آغشته به عطر و شکوه طبیعت ، همه توصیف زیبایی زندگیی است که به سادگی جزئی از طبیعت است و هنوز هزاران سال مانده تا به عفن شهری آلوده شود
طولانی اما لطیف است، کاش تو عزیز خواننده حوصله کنی و تا آخر بخوانیش اگر مثل من از سادگی و زیبایی و شکوه زندگی و طبیعت لذت می بری
پی نوشت: روزگاری که نوبت عاشقی من بود برای معشوق خواندمش، من که سرشار بودم او را هنوز نمی دانم
محبوبه
.مرا با لبانت ببوس ، زيرا محبت تو دلپذيرتر از شراب است
.تو خوشبو هستی و نامت رايحه ء عطرهای دل انگيز را به خاطر می آورد، ودختران شيفته ء تو می شوند
.ای سَروَرَم ، مرا با خود بِبَر تا از اينجا دور شويم
. مرا به خانه ء خود ببر تا با هم شاد و خوش باشيم
.تو دوست داشتنی هستی و محبت تو بهتر از شرا ب است
ای دختران اورشليم ، من سياه اما زيبا هستم، همچون چادر های قیدار و خيمه های سليمان
.به من که سياه هستم اينچنين خيره مشويد، زيرا آفتاب مرا سوزانيده است
. برادرانم بر من خشمگين شده مرا فرستادند تا در زير آفتاب سوزان از تاکستانها نگاهبانی کنم و من نتوانستم از خود مراقبت نمايم
ای محبوب من ، به من بگو امروز گله ات را کجا می چرانی؟
هنگام ظهر گوسفندانت را کجا می خوابانی؟
چرا برای يافتنت ، در ميان گله های دوستانت سرگردان شوم ؟
:محبوب
.محبوب من، ای زيباترين زن دنيا، اگر نمی دانی، رد گله ها را بگير و بسوی خيمه ء چوپانها بيا و در آنجا بزغاله هايت را بچران
.ای محبوبه ء من ، تو همچون ماديانهای عرابه ء فرعون ، زيبا هستی
. گيسوان بافته ء تو رخسارت را زينت می بخشند و همچون جواهر گردنت را می آرايند
.ما برايت گوشواره های طلا با آويزه های نقره خواهيم ساخت
:محبوبه
. سرور من ، سرمست از بوی خوش عطر من ، بر بسترش دراز می کشد
.محبوب من که در آغوشم آرميده ، رايحه ای چون مُر خوشبو دارد
.او مانند گلهای وحشی است که در باغهای عین جدی می رويند
:محبوب
.تو چه زيبايی، ای محبوبه ء من
.چشمانت به زيبايی و لطافت کبوتران است
:محبوبه
!ای محبوب من ، تو چه جذاب و دوست داشتنی هستی
.سبزه زارها بستر ما هستند و درختان سرو و صنوبر برما سايه می افكنند.
.من گل سرخ شارون و سوسن وادی ها هستم
:محبوب
.آری، محبوبه ء من در ميان زنان همچون سوسنی است در ميا ن خارها
:محبوبه
محبوب من در ميان مردان مانند درخت سيبی است در ميان درختان جنگلی، در زير سايه اش می نشينم وميوه اش کامم را شيرين می سازد
.او مرا به تالارضيافتش آورد و به همه نشان داد آ ه چقدر مرا دوست دارد
.مرا با آشمش تقويت دهيد، و جانم را با سيب تازه کنید زيرا من از عشق او بيمارم
.دست چپ او زير سر من است و دست راستش مرا در آغوش می کشد
.ای دختران اورشليم ، شما را به غزالها و آهوهای صحرا قسم می دهم که مزاحم عشق ما نشويد
.گوش کنید! اين محبوب من است که دوان دوان از کوه ها و تپه ها می آيد
.محبوب من همچون غزال و بچه آهو است
. او پشت ديوار ما از پنجر ه نگاه می کند
.محبوبم به من گفت: ای محبوبه من ، ای زیبای من، برخيز و بيا. زمستان گذشته است . فصل باران تمام شده و رفته است
.گلها شكفته و زمان نغمه سرايی فرا رسيده است . صدای پرندگان در ولايت ما به گوش می رسد
.برگ درختان سبز شده و هوا از رايحه ء تاک های نوشكفته ، عطرآگين گشته است
. ای محبوبه ء من ، ای زيبای من ، برخيز و بيا
:محبوب
.ای کبوترمن که در شكاف صخره ها و پشت سنگها پنهان هستی، بگذار صدای شيرين تو را بشنوم و صورت زيبايت را ببينم
.روباهان کوچک را که تاکستانها را خراب می کنند بگيريد، چون تاکستان ما شكوفه آورده است .
: محبوبه
.محبوبم از آن من است و من از آن محبوبم
. او گل خود را در ميان سوسنها می چراند
ای محبوب من ، پيش از آنكه روز تمام شود و سايه ها بگريزند، نزد من بيا؛
.همچو ن غزال و بچه آهو بر کوه های باتر بسوی من بشتاب
:محبوبه
شب هنگام در بستر خويش او را که جانم دوستش دارد به خواب ديدم : بدنبال او
.می گشتم ، اما او را نمی يافتم
.رفتم و در کوچه ها و ميدان های شهر جستجو کردم، اما بیفايده بود.
شبگردهای شهر مرا ديدند و من از آنان پرسيدم آیا او را که جانم دوستش دارد دیده اید؟
هنوز از ايشان چندان دور نشده بودم که محبوبم را يافتم، او را گرفتم
.و رها نكردم تا به خانه ء مادرم آوردم
.ای دختران اورشليم ، شما را به غزالها و آهوهای صحرا قسم می دهم که مزاحم عشق ما نشويد
اين چيست که مثل ستون دود از بيابان پيداست و بوی خوش مر و آندر و عطرهايی که تاجران می فروشند به اطراف می افشاند؟
.نگاه کنید! اين تخت روان سليمان است که شصت نفر از نيرومندترين سپاهيان اسرائيل آن را همراهی می کنند
.همه ء آنان شمشير زنانی ماهر و جنگاورانی کارآزموده اند
. هر يک شمشيری بر کمر بسته اند تا در برابر حمله های شبانه از پادشاه دفاع کنند
.تخت روان سليمان پادشاه از چوب لبنان ساخته شده است
.ستونهايش از نقره و سايبانش از طلاست
. پشتی آن از پارچه ء ارغوان است
.آه به دست دختران اورشليم ، به نشانه ء محبتشان دوخته شده است
ای دختران اورشليم ، بيرون بياييد و سليما ن پادشاه را ببينيد، او را با تاجی که مادرش در روز شاد عروسی اش بر سر وی نهاد تماشا کنید.
: محبوب
.تو چه زيبايی، ای محبوبه ء من ! چشمانت از پشت روبند به زيبايی و لطافت کبوتران است
. گيسوان مواج تو مانند گله ء بزها است که از کوه جلعاد سرازير می شوند
.دندانهای صاف و مرتب تو به سفيدی گوسفندانی هستند که به تازگی پشمشان را چيده و آنها را شسته باشند
.لبانت سرخ و دهانت زيباست
. گونه هايت از پشت روبند همانند دو نيمهء انار است
.گردنت به گردی برج داود است و زينت گردنت مانند هزار سپر سربازانی است که دور تا دور برج را محاصره کرده اند
.سينه هايت مثل بچه غزالهای دو قلويی هستند که در ميان سوسنها می چرند.
.پيش از آنكه روز تمام شود و سايه ها بگريزند، من به کوه مر و تپه ء آندر خواهم رفت
!تو چه زيبايی،ای محبوبه ء من
.در تو هيچ نقصی نيست
.ای عروس من ، با من بيا
.از بلنديهای لبنان و اما نه ، و از فراز سنير و حرمو ن، جايی که شيران و پلنگان لانه دارند، به زير بيا
.ای محبوبه ء من و ای عروس من ، تو با يک نگاهت دلم را ربودی و با يک حلقه ء گردنبندت مرا در بند کشيدی
.ای محبوبه ء من و ای عروس من ، چه گواراست محبت تو! محبت تو دلپذيرتر از شرا ب است و خوشبوتر از تمامی عطرها
.از لبان تو عسل می چكد و در زير زبانت شير و عسل نهفته است
. بوی لباس تو همچون رايحهء دل انگيز درختان لبنان است
.ای محبوبه ء من و ای عروس من ، تو مانند باغی بسته ، و همچو ن چشمه ای دست نيافتنی، تنها از آن من هستی
.و تو مثل بوستان زيبای انار هستی که در آن ميوه های خوش طعم به ثمر می رسند
. در تو سنبل، حنا، زعفرا ن و نيشكر، دارچين و گياهان معطری چون مر و عود می رويند.
. تو مانند چشمه ساری هستی که باغها را سيراب می کند و همچو ن آب روانی هستی که ازکوه های لبنان جاری می شود
:محبوبه
.ی نسيم شمال ، و ای باد جنوب ، برخيزيد! برخيزيد و بر من که باغ محبوبم هستم بوزيد تا بوی خوش من همه جا پراکنده شود
.بگذاريد او به باغ خود بيايد و از ميوه های خوش طعم آن بخورد
:محبوب
!ای محبوبهء من وای عروس من ، من به باغ خود آمده ام
. مُر و عطرهايم را جمع می کنم، عسل خود را می خورم و شير و شرابم را می نوشم
: دختران اورشليم
.ای دلدادگان بخوريد و بنوشيد و از محبت سرمست و سرشار شويد
محبوبه
می خوابم ، اما دلم آرام ندارد. صدای محبوبم را باز می شنوم آه بر در کوبيده، می گويد: محبوبه ء من و ای دلدار من، ای کبوتر من که در تو عيبی نيست سرم از ژاله ء شبانگاهی خيس شده و شبنم بر موهايم نشسته است
ولی من لباسم را از تن درآورده ام ، چگونه می توانم دوباره آن را بپوشم ؟
پاهايم را شسته ام، چگونه می توانم آنها را دوباره کثيف کنم ؟
.محبوبم دستش را از سوراخ در داخل کرده و می کوشد در را باز کند
. دلم برای او بشد ت می تپد
. بر می خيزم تا در را به روی او بگشايم، وقتی دست بر قفل می نهم ، انگشتانم به عطر مُر آغشته می گردد
.در را برای محبوبم باز می کنم، ولی او رفته است
. چقدر دلم می خواهد باز صدايش را بشنوم ! دنبالش می گردم ، اما او را در هيچ جا نمی يابم
. صدايش می کنم ، ولی جوابی نمی شنوم
.شبگردهای شهر مرا می يابند و می زنند و مجروحم می کنند
. نگهبانان حصار ردای مرا از من می گيرند
.ای دخترا ن اورشليم ، شما را قس م می دهم که اگر محبوب مرا يافتيد به او بگوييدکه من از عشق او بيمارم
:دختران اورشليم
9ای زيباترين زنان ، مگر محبوب تو چه برتری بر ديگران دارد که ما را اينچنين قسم می دهی؟
:محبوبه
.محبوب من سفيدرو و زيباست . او در ميان ده هزار جوان همتايی ندارد
.سر او با موهای مواج سياه رنگش ، با ارزشتر از طلای ناب است
.چشمانش به لطافت کبوترانی است که کنار نهرهای آ ب نشسته اند و گويی خود را در شير شسته اند
.گونه هايش مانند گلزارها، معطر است.
.لبانش مثل سوسنهايی است که از آن عطر مر می چكد
.دستهايش همچون طلايی است که با ياقوت آراسته شده باشد
. پيكرش عاج شفاف گوهرنشان است
.ساقهايش چون ستونهای مرمر است که در پايه های طلايی نشانده شده باشند
. سيمای او همچون سروهای لبنان بی همتاست .
..دهانش شيرين است و وجودش دوست داشتنی
.ای دختران اورشليم ، اين است محبوب و يار من
:دختران اورشليم
ای زيباترين زنان ، محبوب تو کجا رفته است ؟
. بگو تا با هم برويم و او را پيدا کنیم
:محبوبه
.محبوب من به باغ خود نزد درختان معطر بلسان رفته است ، تا گله اش را بچراند و سوسنها بچيند
.من از آن محبوب خود هستم و محبوبم از آن من است
. او گله ء خود را در ميا ن سوسنها می چراند
:محبوب
4ای محبوبه ء من ، تو همچون سرزمين ترصه دوست داشتنی هستی. تو مانند اورشليم زيبا، و همچون لشكری آراسته برای جنگ پرشكوه هستی
.نگاهت را از من برگردان ، زيرا چشمانت بر من غالب آمده اند
.گيسوان مواج تو مانند گلهء بزهايی است که از کوه جلعاد سرازير می شوند
.دندانهای صاف و مرتب تو به سفيدی گوسفندانی هستند که به تازگی شسته شده باشند
.گونه هايت از پشت روبند تو همانند دو نيمه ء انار است
.و در ميان شصت ملكه و هشتاد کنيز و هزاران دوشيزه ، کسی را مانند کبوتر خود بی عيب نيافتم
.او عزيز و يگانه ء مادرش است
.دوشيزگان وقتی او را می بينند تحسينش می کنند و ملكه ها و کنيزان او را می ستايند
: آنها می پرسند
اين کيست که مثل سپيده ء صبح می درخشد و چون ماه زيبا و مثل آفتاب پاک و مانند ستارگا ن پرشكوه است؟
.من به ميان درختان گردو رفتم تا دره های سرسبز و برگهای تازه ء تاکها و شكوفه های درختان انار را تماشا کنم
.اما نفهميدم چگونه به آنجا رسيدم ، زيرا اشتياق من مرا چون کسی که بر عرابه ء شاهزادگان سوار است به پيش می راند
:دختران اورشليم
.برگرد
. برگرد ای دختر شولمی، برگرد، تا تور را تماشا کنيم
:محبوبه
چرا می خواهيد مرا تماشا کنيد چنانكه گويی رقص محنایم را تماشا می کنيد؟
:محبوب
.ای شاهزاده ء من ، خراميد ن تو چه زيباست
.پاهای تو همچون جواهراتی است که به دست هنرامندان ماهر تراش داده شده باشند
.ناف تو مانند جامی است که پر از شراب گوارا باشد. کمر تو همچون خرمن گندمی است که سوسنها احاطه اش کرده باشند.
.سينه هايت مثل بچه غزالهای دوقلو هستند
.گردنت مثل برجی از عاج است و چشمانت نزد مانند آب زلال برکه های حشبون نزد دروازه بیت ربیم
.بينی تو به زيبايی برج لبنان است که بر سرراه دمشق می باشد
.سرت مانند کوه آَرمَل افراشته است و گيسوانت به لطافت اطلس اند
.حلقه های موهايت پادشاهان را اسير خود می سازد
تو چه زيبايی، ای محبوبه ء من ؛
تو چه شيرين و چه دلپسندی! 7
مانند درخت نخل ، بلند قامتی و سینه هایت همچون خوشه های خرماست
.بخود گفتم : از درخت نخل بالا خواهم رفت و شاخه هايش را خواهم گرفت
سينه هايت مانند خوشه های انگور است و نفس تو بوی دل انگيز سيب می دهد؛
.بوسه هايت چون گواراترين شرابها است
:محبوبه
باشد که اين شراب به محبوبم برسد و بر لبان و دهانش به ملايمت جاری شود. 10
من از آن محبوبم هستم و محبوبم مشتاق من است
ای محبوب من
بيا تا به دشتها برويم ؛ شب را در دهكده ای به سر بريم ، و صبح زود برخاسته ، به ميان تاکستانها برويم تا ببينيم آيا درختان انگور گل کرده و گلهايش شكفته اند؟
ببينيم درختان انار شكوفه آورده اند؟
.در آنجا من محبت خود را به تو تقديم خواهم کرد.
.مهر گياه ها رايحه ء خود را پخش می کنند و نزديک درهای ما همه نوع ميوه ء خوشمزه وجود دارد
.من همه نوع لذتهای نو و کهنه برای تو، ای محبوب من ، ذخيره کرده ام
:محبوبه
.ای کاش تو برادر من بودی
.آنگاه هرجا تو را می ديدم می توانستم تو را ببوسم ، بدون آنكه رسوا شوم
.و تو را به خانه ء مادرم می آوردم تا در آنجا به من محبت را بياموزی
.در آنجا شراب خوش طعم و عصاره ء انار خود را به تو می دادم تا بنوشی
. دست چپ تو زير سر من می بود و دست راستت مرا در آغوش می کشيد
.ای دختران اورشليم ، شما را قسم می دهم آه مزاحم عشق ما نشويد
:دختران اورشليم
اين کيست که بر محبوب خود تكيه کرده و از صحرا می آيد؟
محبوب
.در زير آ ن درخت سيب ، جايی آه از مادر زاده شدی، من محبت را در دلت بيدار کردم
محبوبه
.محبت مرا در دل خود مهر آن و مرا چون حلقه ء طلا بر بازويت ببند تا هميشه با تو باشم
.محبت مانند مرگ قدرتمند است و شعله اش همچون شعله های پرقدرت آتش با بیرحمی می سوزاند و نابود می کند
.آبهای بسيار نمی توانند شعلهء محبت را خاموش کنند و سيلابها قادر نيستند آن را فرو نشانند
.هرکه بكوشد با ثروتش محبت را بچنگ آورد، جز خفت و خواری چيزی عايدش نخواهد شد
:دختران اورشليم
.خواهر کوچكی داريم که سينه هايش هنوز بزر گ نشده اند
اگر کسی به خواستگاری او بيايد چه خواهيم کرد؟
.اگر او ديوار می بود بر او برجهای نقره می ساختيم و اگر در می بود با روآشی از چوب سرو او را می پوشانديم
محبوبه
.من ديوارم و سينه هايم برجهای آن
. من دل از محبوب خود ربوده ام
.سليمان در بعل هامون تاکستانی داشت و آن را به کشاورزان اجاره داد که هر يک ، هزار سكه به او بدهند
اما ای سليمان ، من تاکستان خود را به تو می دهم ، هزار سكه ء آن مال توست و دويست سكه مال کسانی که از آن نگهداری می کنند
محبوب
. ای محبوبه ء من ، بگذار صدايت را از باغ بشنوم ، دوستانم منتظرند تا صدايت را بشنوند
محبوبه
. نزد من بيا ای محبوب من ، همچو ن غزال و بچه آهو بر کوه های عطرآگين ، بسوی من بيا
۱ نظر:
زيبا و رويايي بوده همه اش ... همه را در سينه ات نگه دار و همراه خودت هر جا مي روي ببر كه ديگر از اين دست نقش ها كسي نمي زند ... نقش لطيف عشق را ديگر در ورق كتاب ها بايد يافت و در خاطرات گذشته
ارسال یک نظر